زندگی چیست؟
آیا خوردن و خفتن و نفس کشیدن آدمی را قانع می کند؟
خدایا تو مرا از همه چیز برخوردار کردی، از زن و فرزند، خانه و کاشانه، علم و صنعت، عرفان و معرفت بیش از پیش به من ارزانی داشتی ولی احساس می کنم که این ها زندگی نیست و عطش روح بلند مرا سیراب نمی کند و دانستم که در این دنیا چند صباحی بیشتر نیستم و دیر یا زود باید دست از جهان بشویم.
آنگاه یقین کردم که جز حق و حقیقت چیزی ارزشی ندارد و جز خدا چیزی ثابت و مطلق نیست.
آنگاه حیفم آمد که بخاطر چند روز زندگی، حق و حقیقت را زیر پا بگذارم و تسلیم ظلم، کفر، جهل و ترس شوم.
تصمیم گرفتم که جز خدا نپرستم و جز در مقابل حق و حقیقت تعظیم نکنم و در برابر هیچ قدرتی جز خدا تسلیم نشوم...
روزگار بر من سخت گرفته و زمین و آسمان همچون دو سنگ آسیاب مرا زیر فشار خود خرد کرد، تقریباً همه عالم به دشمنی من برخاست، و همه امیدها و آرزوها به کلی تاریک شد.
بر سرر دوراهی سخت حیات قرار گرفتم، یا تسلیم ظلم و کفر شوم و یا مرگ و نابودی را بپذیرم، و چقدر برای من ساده و جذاب بود که بدون هیچ منتی بر خدا و هیچ انتظاری از او، فقط به خاطر عشقش و احساس کمال و جلال و جمالش همه چیز خود را فدا کنم.
نه فقط حیاتم را که امر ساده ایست، بلکه همه چیزم را، همه کسانم را، همه دوستانم را، همه فرزندانم را، همه چیزهایی را که با زحمت زیاد به وجود آوردم، نام و نشانم را، عشق و عرفانم را و همه وجودم را به مرگ و نیستی بسپارم.
این متن از کتاب "عارفانه" نوشته شهید دکتر چمران به کوشش مهدی چمران می باشد. این کتاب در کتابخانه موجود است.
[ سه شنبه 92/4/11 ] [ 10:46 صبح ] [ mohammad ghasem ]