سلام دوستان
امروز کتاب "پندهای قند پهلو گردآوری حسین شکرریز" را معرفی می کنم. موضوع آن داستان های کوتاه فارسی و داستان های اخلاقی است و دارای 51 نکته عبرت آموز می باشد. این متن را از این کتاب آورده ام.
مردی هشتاد و پنج ساله با پسر تحصیل کرده چهل و پنج ساله اش روی مبل خود نشسته بودند. ناگهان کلاغی کنار پنجره شان نشست. پدر از فرزند پرسید : این چیه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ. پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت: بابا من که همین الان بهتون گفتم، کلاغه. بعد از مدت کوتاهی پیرمرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟ عصبانیت در پسر موج می زد و با همان حالت گفت: کلاغه، کلاغ.
پدر به اتاقش برگشت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. صفحه ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند. در آن صفحه این طور نوشته شده بود:
"امروز پسر کوچکم که سه سال دارد، روی مبل نشسته است. هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست، پسرم بیست و سه بار نام آن را از من پرسید و من بیست و سه بار به او گفتم که نامش کلاغ است. هر بار او را عاشقانه بغل می کردم و به او جواب می دادم و به هیچ وجه عصبانی نمی شدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا می کردم."
[ شنبه 91/8/20 ] [ 8:37 صبح ] [ mohammad ghasem ]